سیستر
چه گردو خاکی نشسته اینجا
بابا خدابیامرز میگفت خواهرا مثل شمشیر پشتتن
منم میگفتم با سمشیر پشت منن...
نیستی ببینی پدر
چه گردو خاکی نشسته اینجا
بابا خدابیامرز میگفت خواهرا مثل شمشیر پشتتن
منم میگفتم با سمشیر پشت منن...
نیستی ببینی پدر
همین چند روز میام و دوباره وبلاگ نویسی رو شروع میکنم.اندازه یک دنیا حرف دارم
شما یادتون نمیاد...من اول تو خط آکوا بودم بعد معتاد ماشین شدم
اینکه آکوا کمرنگ شد فقط بخاطر هزینه هاش بود چون دیگه خرج های ماشین هم اضافه شده بود...
البته انرژی منفی های آبجی بزرگه که هی میگه خونه رو شلوغ کردی هم بی تاثیر نیست...
الانم که دیگه رسیدم آخر خط.الکی
آکواریوم رو خالی کردم تا ببرمش مزرعه
هم خوشحالم هم ناراحت.بیشتر خوشحال چون دیگه اونجا کسی نیست که نق بزنه
لینک آکواریومم تو سایت اکوا کوئست رو میذارم.ببینین و لذت ببرین
https://www.aqua-quest.ir/forum/thread3069/
اگه با موبایل هستین و نمیتونین روی لینک کلیک کنین،میتونین توی گوگل "اکواریوم E90"سرچ کنین
همیشه دوست داشتم یه برادر یا خواهر کوچیکتر از خودم تو خونه داشته باشم تا بتونم هرکجا که میخوام برم بدون نگرانی و استرس برای خونه
این نگرانی رو داشتم و الان سوله هم بهش اضافه شده.همه وسیله های مزرعه،ماشین و خود ماشین اونجاس،دوربینم نداریم...
این چند روز تعطیلی با دوستم رفتیم سمت خرم آباد.واقعا طبیعت خفنی داره.جنگل ها پر از درخت بلوط،دشت ها همه سرسبز
هرمنطقه ایش چندتا آبشار داره
ما به صورت مشخص رفتیم روستای چم تکله،مخملکوه،آبشار کبوتر لانه.البته بعد از آبشار یه پل چوبی داره که اونو رد کردیم و رسیدیم به عشایر :)
اگر یه روزی خواستین برین خرم آباد حتما برید هتل نمیدونم چی که روی بام خرم آباد ه.واقعا ویوی عالی داره
هتل کاسین هستش
هزار پرسش و اما
هزار چون و
هزاران چرا ی بی زیرا
هزار بودونبود
هزار شاید و باید
هزار باد و مباد
مگر تو نقطه پایان بر این هزار خط نا تمام بگذاری
مگر تو ای دم اخر در این میانه تو سنگ تمام بگذاری
هزار کار نکرده
هزار کاش و اگر
هزار بار نبرده
هزار حرف نگفته.
هزار بار همیشه
هزار بار هنوز
هزار بار نبرده
هزار راه نرفته
مگر تو نقطه پایان بر این هزار خط ناتمام بگذاری
مگر تو ای دم اخر در این میانه سنگ تمام بگذاری
هر سال تو کوچه قبلی که بودیم،نیمه شعبان مراسم میگرفتیم.سال ۸۶ که ما از اون کوچه رفتیم ولی بازم من هرسال میرفتم کارهای مراسم رو میکردیم.پایه ثابت و اصل کاری همیشه من و میثم بودیم که ۵ سال از من بزرگتره
جوووون های کوچمون که قبلا باهاشون بازی میکردیم یا کلا پایه بودن،۱۲ تان همیشه ولی موقع کارهای نیمه شعبان باید منتشون رو بکشی تا بیان...یعنی واقعا میخوان منت بذارن...حالا من تاوقتی تو اون کوچه بودم،میگفتم گور باباشون،کوچه خودمونه...ولی الان ۸ ساله ما رفتیم ولی من همیشه میرم و از همشون پایه ثابت تر م
هیچ وقت بانی نداشتیم و پول میذاشتیم رو هم وسایل رو میگرفتیم.پیارسال تو پول دادن یکمی اذیت کردن من و میثم خیلی ناراحت شدیم ،که انگار میخوان پول زور بدن یا دارن به ما کمک میکنن!پارسال هیچی بهشون نگفتیم در مورد خرج ها،میثم که عقد کرده بود یکمی نمیرسید بیاد کمک،بیشتر وسایل رو خودم گرفتم ولی به بچه ها هیچی نگفتیم آخرش هرکدوم یه مبلغی رو دادن...که خداوکیلی بحث هزینه هاش برام مهم نیست.فقط اینکه موقع کار کردن باید منتشون رو بکشیم یکمی زورمیگه.یه بار یکیشون نگفت مهدی بذار من برم بالا دیوار! اونا تعارف رو بزنن،بازم من خودم میرم بالا ولی آخه...
خلاصه کارهای پارسالشون که حتی وقتی میخواستم برم یخ بگیرم تا لحظه آخر پاسکاری میکردن...باعث شده که من امسال پیش قدمی نکنم...که احتمال خیلی زیاد امسال مراسم نگیرن چون امروز ۱۲ شعبانه و هنوز حتی چراغ هارو هم نزدن که قطعا اگه بخوان کاری کنن میثم اول زنگ میزنه به من که بیا چراغ هارو وصل کنیم...
خب من یکمی برام مهم بود که مراسم رو هرسال بگیریم و وقفه نیوفته ولی وقتی همشون زدن به بیخیالی،به قول شاعر...ما تحت لقشون!
انقدر اعصابم از دستشون خورده که احتمال داره اگه زنگ بزنن هم بپیچونمشون!
+ازین تیربرق تا اون تیر برق ۴ تا کابل رفته...یا ۵تا نمیدونم...ما سیم برق چراغ هارو با یه سیم مفتولی قلاب میکنیم به همین کابل ها.اولی از بالا فاز ه و آخری نول. یعنی اگه سیم رو کابل پایینی بندازین و اون سر سیم دستتون باشه هیچ اتفاقی نمیوفته ولی اگه سیم رو کابل بالایی بندازید و اون سر سیم دستتون باشه برق میگیره...پیارسال اخرشب رفتم بالا سیم هارو در بیارم(با یه چوب که سر ش میخ میذاریم) اشتباهی اول کابل پایینی رو در اوردم،از میخ جداشد اومد سمت م.. :) قشنگ سکته کردم...تا یه وجبی دماغم اومدو برگشت
که یه کسی رو پیداکن تا تنهایی نیایی مزرعه...
منم پیدا کردم :)

روی عنوان پست که «بابا» هست کلیک کنید بی زحمت رمز رو tekrary وارد کنید
ایشالا که به هرچی میخواین و خیر وصلاحتونه بهش برسین
سال ۹۴ یکی از بهترین سال های عمرم بود.دادگاه زمین اصفهان رو بعد از ۱۰ سال بردیم.شاید ۵۰درصد مشغولیت ذهنی بابا و البته منو مامان برطرف شد.
دیگه اینکه موتور ماشین رو که دیگه داشت برام رویا میشد عوض کردم
تنها قسمت بد۹۴ فروختن قسمتی از مزرعه بود که واقعا هممون ناراحت شدیم ولی تقریبا چاره ای نبود.وقتی به ۴-۵سال اخیر نگاه میکنم میبینم خیلی هم بد نشد که فروختیم..اگه نفروخته بودیم امسال نمیتونستیم به بقیه مزرعه برسیم.همیشه بابا میگه کسی که تو جوونی داشته باشه و تو پیری ندار بشه خیلی بده و اذیت میشه.خداروشکر تو جوونی دهنمون سرویس شد که تجربه بشه برای آینده
+یه نفره که خیلی سر میزنه با آی پی خارجکی،حالا یا واقعا خارجکیه یا پیلطرشکن داره...چندساله میایی؟ذهنمو درگیر کردی خدا ازت نگذره